داشتم می‌گفتم که توی زندگی هر فردی، یک سری وقت‌های خوبی هست که خیلی تلاش می‌کنه و می‌خونه و از خودش راضیه و وقت‌های خیلی خیلی بیش‌تری هست که یک مشکلی وجود داره، و تلاش خیلی زیادی نمی‌کنه، یا حتی اصلا تلاش نمی‌کنه، و وضعیت جالب نیست کلا.

و می‌دونی، موضوع اینه که وقت‌های خوب، کلا خیلی هم مهم نیستند. خیلی هم هیجان‌انگیز نیست. داری تلاش می‌کنی، چون خوشت میاد که تلاش کنی. ولی توی وقت‌های بد، پشیمون و غمگینی و می‌ترسی، و دلت می‌خواد فقط توی تخت قایم شی و فیلم ببینی تا تموم شه. یا هم این که این‌قدر خودت رو سرزنش کنی، که دیگه توقع خاصی هم از خودت نداشته باشی.

و عزیزم، موضوع اینه که دقیقا همین وقت‌ها مهمند. لازم نیست خودت رو مجبور کنی، که بشینی و دوازده ساعت مداوم برای امتحان فردات بخونی. لازم نیست وانمود کنی که حالت خوبه و لازم نیست خودت رو عذاب بدی. فقط باید تلاش کنی که با همه‌ی اون افکار احمقانه‌ای که توی ذهنته، مقابله کنی. تلاش کنی امید رو نگه داری و تلاش کنی که منطقی فک کنی. وقتی با تمام وجودت می‌خوای که بشینی و از بقیه‌ی راه صرف نظر کنی، لازم نیست که شروع کنی به دویدن که فرد مقاوم و موفقی محسوب بشی؛ فقط یکم بایست و یکم آب بخور و یکم آهسته راه برو. هر چقدر هم که روزها، هفته‌ها و ماه‌های افتضاح و سختی داشتی، هر چقدر هم که کارهای احمقانه‌ای کردی، و هر چند بار هم که ناامید شدی، بالاخره یک جا، تلاش کن که بفهمی که یک روز قراره که همه چیز خوب بشه، یک روز به آرزوت می‌رسی، و کسی که توی اون روز هستی، ازت توقع داره که ادامه بدی. ازت توقع داره که خودت رو جمع و جور کنی، قلب و ذهنت رو از همه‌ی چیزهای غمگین و عذاب‌آوری که توشون هست، پاک کنی، و امیدت رو حفظ کنی.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Melissa تابلو فرش ماشيني و دستباف Carlos Kimberly ماموکا فعالیتهای شورای دانش آموزی خزان پاییز سرو آنلاین خودِ گردانِ خودْگردان