عزیزم، دیگه نمی‌فهمم واقعا.

و می‌دونی، من الان به جنگ خیلی فکر نمی‌کنم، ازش هم نمی‌ترسم، چون درکی ازش ندارم. چیزی که من الان ازش واقعا وحشت می‌کنم، اینه که من با این آدم‌ها از یک ملیتم. نزدیکم هستند. 

این آدمایی که بچه‌ها رو وارد ت می‌کنند (چقدر آدم باید احمق باشه که بچه دوازده ساله رو درگیر این چیزا کنه؟)، این آدمایی که معتقدند «چه اشکالی داره که جنگ بشه، وقتی که ما قراره ببریم؟» (حتی اگه قبول کنیم مایی که به خودی خود و بدون جنگ کشته می‌دیم، می‌تونیم ببریم، واقعا درک این که جنگ چه صدماتی به کشور وارد می‌کنه، انقدر سخته؟) و این آدمایی که آبان یادشون رفته، واقعا و عمیقا وحشت‌زده‌ام می‌کنند.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آخرین لحظه عمر من فروشگاه همه چی تمام تعمیرات آیفون تصویری (تخصصی)22586135 repair ifonTaknama وب صدا دست نوشته های یک نویسنده دیوانه رمان و دانستنی های روز Brianna best-sites Alex