فک می‌کنم مشکل اصلی اینه که نمی‌تونم به خودم اعتماد کنم.

الان می‌خواستم دوره پایتون رو ثبت‌نام کنم. دلم می‌خواد برم یوگا، داشتم جاهای دیدنی تهران رو یادداشت می‌کردم که هر هفته دو جا برم.

عزیزم، هیچ‌وقت انقدر شوق زندگی نداشتم تا جایی که یادم میاد. خیلی اوقات خوشحال بودم، از خنده گریه‌ام گرفته، یا از ته دل احساس خوشبختی کردم ولی هیچ‌وقت انقدر نخواستم که زندگی کنم. و نمی‌دونم که آیا قراره این حسم ادامه پیدا کنه یا نه.

که قراره ادامه بدم و جاهایی که دوست دارم ببینم، کتاب‌های زیبایی که پیدا کردم، بخونم، سه صفحه برای یک معادله دیفرانسیل نیم‌خطی جواب بنویسم، یا قراره همه‌ی اینا فقط یه هفته ادامه پیدا کنه و بعدش دوست داشته باشم توی تختم باشم و سریال ببینم، یا گزارش کار بنویسم؟ و موضوع این نیست که من الان طرفدار توی تخت دراز کشبدن و سریال دیدن نیستم، من همیشه هستم. ولی نمی‌خوام این اشتیاق رو از دست بدم. این زندگی جدید ناگهانی.

دیشب برای اولین بار رفتم تئاتر. تقریبا هیچی نفهمیدم، و کل مدت مبهوت بودم، و کاملا محو در صحنه. تمام اون فریاد کشیدن‌ها و حرکات عجیب و انسان‌های عجیب‌تر، برام نو بودند، و فک می‌کنم گرم بودم. نوع خاصی از خوشحال بودم، و خیلی نمی‌ترسیدم.

نمی‌تونم خودم رو سرزنش کنم. موضوع سر حوصله داشتن یا نداشتنه و من به تازگی تصمیم گرفتم تا جایی که می‌شه خودم رو مجبور نکنم کاری که حوصله‌اش رو ندارم و به نظرم وقتش نیست، انجام بدم. و دوست دارم بتونم به خودم اعتماد کنم، به این روزها.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خرید ساعت هوشمند سامسونگ قیمت خرید فروش خدمات تعمیر نمایندگی کولرگازی اسپلیت در شیراز-عظیمی اندیشه Game News and Guide مجله اینترنتی مگ بلاگ quotes شرکت ستاره عرش آریا دکوراسیون منزل ، طراحی داخلی و محوطه سازی خرید اینترنتی طبيعت گردشگري