خب، من با پگاه حرف زده بودم و مشخص کرده بودیم که ما معتاد شدیم به اینترنت. نه این که دقیقا خیلی وقت بگذرونیم، صرفا بی‌خبر بمونیم، ممکنه واقعا عصبی بشیم. راه حلمون برای این موضوع این بود که همیشه نزدیک به اینترنت بمونیم، چون دقیقا برامون قابل‌تصور نبود همچین وضعیتی.

می‌دونم که می‌تونم خیلی درس بخونم. مشکل اینه که نمی‌تونم. توی این وضعیت، دو سه‌تا چیز عجیب‌غریب پیش اومده که ذهنم رو مشغول می‌کنند، نمی‌تونم ذهنم رو متمرکز نگه دارم، در نتیجه بی‌خیال درس خوندن شدم و فصل اول The End of the Fucking World رو دوباره شروع کردم. و فک کردم که این سریال کاملا برای من مقدس بود. و همچنان هست حتی.

امروز احتمالا نصفش رو توی تخت بودم. یه جورایی از این وضعیت خوشم میاد. بارون میاد، و من توی یک کشور آشوب‌زده‌ام، عروسی حمید که آخر این هفته بود، کنسل شده، و به شکل زیبایی وبلاگ‌ها مونده. مشکل اساسی‌ش اینه که من باید این هفته رو تماما درس می‌خوندم. به هر حال، باید تلاش کنم این وضعیت یادم بمونه. فک می‌کنم الان برم و درس بخونم بالاخره.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Lynn کمی بیشتر عایق پلاستیکی پنجره آسان مش مدل خاص خودت باش قالب بیان بلاگ توليد لوله فولادي Dennis سایت پروژه های علمی سایت پاتوق ایران